بالاخره اومد...

سال پیش و همزمان با ایام ولادت امام الرئوف که به مشهد رفته بودیم برای نخستین بار حسش کردیم باورمون نمی شد اما واقعیت داشت به لطف خداوند متعال و عنایات اقا امام رضا(ع) داشت جمع دونفرمون سه نفره می شد/ از اون موقع نه ماه گذشت نه ماهی که همه زحمت و سختی اش به دوش همسر عزیز و مهربانم بود و با غیبت های مکررم درخانه و مشغله کاری فراوانم صبورانه کنار امد و با حلم و بردباری خاص خودش و به لطف خدا هم فرزندی سالم و پرنور برایمان پرورش داد و هم ستونی استوار درکنارم بود و در همه زمینه ها یاری ام داد .

ساعت هشت و پنجاه سه دقیقه چهارشنبه ۱۷ تیر۸۸ بهار زندگی من و همسرم پا به عرصه وجود گذاشت و همه خانواده رو خوشحال کرد...

 

 حس غریبی است پدرشدن ازطرفی از خوشحالی در پوست خودت نمی گنجی و از طرف دیگر بار سنگین مسئولیت رو عجیب روی دوشت حس می کنی خدایا مثل همیشه که لطفت شامل حالم شده یاری ام کن تا این بار سنگین رو به بهترین شکل بدوش کشم و به کمک یار همیشگی ام فرزندی صالح تربیت کنیم.

بعد از اینکه اذان و اقامه رو هم درگوش بهار خانم گل خوندم این دعا رو از ته دل به زبان جاری ساختم..خدایا دخترم رو به واقع عاشق اهل بیت قرار ده و او رو به کنیزی حضرت زهرا(س) لایق بگردان.

امین یا رب العالمین     

مردم به مهمترین مسئله اندیشیدند...

دو ماه و سه روز است که ننوشته ام البته دراین مدت زیاد برایم نوشته اند بیشتر نوشته هایشان هم دشنام و فحش و ناسزا و بیشتر هم از طرف کسانی بوده است که مدعی ازادی بیان و ادب و شعورند البته تا جایی که شان مخاطبان عزیز زیر سئوال نرود مطالب حاوی فحش این افراد را هم به گونه ای تایید و اگر هم خیلی بی ادبانه بود ان را تعدیل کردم در هرصورت فضای مجازی است و باید اینگونه چیزهایش را هم قبول کرد / از همین جا هم می گویم من از حق خودم درقبال این تهمت ها و ناسزاها می گذرم و امیدوارم خدا هم از این افراد بگذرد و همه ما را مورد رحمت و بخشش خود قراردهد...

پنج ماه و یازده روز پیش و قبل از انکه جناب میرحسین موسوی اعلام حضور در عرصه انتخابات کند مطلبی نوشتم با عنوان((به چیزهایی مهمتر بیاندیشیم...)) که دقیقا ان مطلب پنج مطلب قبل از این /هنوز موجود است و دران هم بیشتر از همیشه از اخرین نخست وزیر جمهوری اسلامی گفتم خیلی از دوستانم از این مطلب ایراد گرفتند و گفتند ..(( رسما به ستاد مردمی میرحسین تبدیل شده ای ...)) اما من استدلال خود را داشتم و اگر دوباره به ان زمان و ان شرایط برگردم  چنین مطلبی می نویسم البته برخی بی معرفتان عالم سیاست هم درچند سایت که همگی از یک دریچه مالی تغذیه میشوند این مطلب واضح من را نیز وارونه جلوه دادند که واگذارشان به خداوند متعال ...

کل مطلب من  در این پست این بود که به جای دعواهای سیاسی به یک رقابت داغ فکر کنیم که مشارکت مردم را در انتخابات دهم به بالاترین سطح برساند و همان طور که رهبری عزیز بارها فرمودند شاهد حضور حداکثری مردم باشیم که به لطف خدا هم همین طور شد و ۴۰ میلیون پای صندوق ها امدند و به واقع هم همه ۴۰ میلیون برنده انتخابات شدند اگر حتی نتیجه انتخابات هم چیز دیگری می شد باز هم همین را می گفتم که همه مردم و شرکت کنندگان در انتخابات برنده این حماسه بزرگ هستند تازه ان موقع فکر می کنم لذت این عبارت بیشتر برایم ملموس بود چون اگر طرف بازنده طرف برنده امروز بود حداقل معرفت لازم را داشت که با باخت کنار بیاید و کام این چهل میلیون را تلخ نکند بگذریم ...

در ان مطلب گفته بودم که رقابت اصلی بین احمدی نژاد و میرحسین است که همین طور هم شد و گفته بودم  رکوردی بی نظیر از مشارکت مردم رقم خواهد خورد و دنیا را تحت تاثیر قرار خواهد داد که الحمدالله چنین شد و مردم به واقع به مهمترین مسئله یعنی حضور در عرصه اندیشیدند و درس شعورسیاسی به همه دنیا دادند.

درعین حال درپیش درامد نتیجه گیری ام دران مطلب چند پاراگراف امده بود که با کاری ندارم شروع میشد حالا می خواهم چند پاراگراف دیگر بنویسم که مخاطب انها بیشتر اقای میرحسین است..

- همیشه میرحسین را به صداقتش می شناختم هم صداقت از اشک هایش که برای تشییع شهدا امده بود و می ریخت را از نزدیک دیده بودم و هم شنیده بودم اما در اولین نطق تلویزیونی اش چیزی گفت که شوکه ام کرد..((من اگر دراین ۲۰ سال حضورم کم رنگ بوده است نه به خاطر این است که درعرصه حضور نداشته ام بلکه صداوسیما در پخش صداو تصویرم محدودیت  ایجاد می کرده است))((نقل به مضمون )).

سریع ان صحنه حدود ۲ سال پیش یادم امدم که تازه مجموعه اتاق شیشه ای را برای بیست و سی اغاز کرده بودم و تا ان موقع از اقایان کروبی/ باهنر/ ناطق نوری / محمد سلامتی و چند چپ و راست دیگر برای این برنامه مصاحبه گرفته بودم و خیلی دوست داشتم از میرحسین هم برای حضور در این برنامه دعوت کنم/ به واسطه یکی از اساتیدم که با یکی از مسئولان اصلی دفتر جناب موسوی در زمان نخست وزیری اش رابطه ای دوستانه داشت با این اقای محترم گفتگو کردم و قرار شد با اقای مهندس صحبت و نتیجه را به ما اعلام کند گفت هفته بعد به من زنگ بزن من هم سرموعد زنگ زدم خیلی از مسئولان ما در صداوسیما هم در جریان قرار گرفتند و منتظر بودند اما این اقای محترم و بزرگوار که احتمال دادم شاید راضی نباشد از او اسمی ببرم و برای همین هم اسمش را نبردم گفت..مهندس عذرخواهی کرده اند و گفتند به هیچ وجه/ حتی یادم هست گفتم.. اگر نگرانی از لحاظ پخش دارند قبلش با او چک می کنیم بازهم گفتند..نه اقای مهندس راضی به مصاحبه نیستند..

 -صداو سیما همزمان با اغاز تبلیغات جمعی از بهترین /صبورترین و مودب ترین همکارانم را برای پوشش سفرهای تبلیغاتی اقای موسوی در اختیار ستادشان قرار داد اما هرلحظه که با انها صحبت می کردم در نهایت ارامش از برخوردهای تند اطرافیان مهندس صحبت می کردند تا اینکه در سفر به اذربایجان هم فیلم بردار خوبمان محسن بالار تاندون پایش شدید اسیب می بیند و باید با هواپیما به تهران منتقل شود اما ستاد برای گروه بلیط نمی گیرد خوب اشکالی ندارد ما خودمان برای گروه بلیط تهیه می کنیم اما این رفیقمان باید زودتر به تهران برسد درد امانش نمی دهد اینجا مداوای سطحی کرده است اگر هم امشب نرود /رفت تا فردا که بلیط تهیه کنیم اما جوابهایی می شنوند که ... بگذریم با هزار منت او را با خود می برند مهندس هم جریان را می فهمد اما دریغ از یک احوال پرسی دریغ از یک دلجویی ...

ما شما را اینطور نشناخته بودیم سید! تازه بعد از حدود دوهفته شاید هم بیشتر/ زمانی که برای گفتگوی ویژه امده بودی خبر اوردند که اقای مهندس می خواهند حال ان فیلم بردار را بپرسند کجاست می خواهند او را ببینند !؟

بچه ها گفتند .. نیازی نیست حالش خوب است پایش را به اتل سپرده در خانه نشسته است ممنون از احوال پرسی تان!

-جناب مهندس !در روز مناظره با احمدی نژاد وقتی سخن از پرونده همسرتان رفت رنگ تان برافروخت و خیلی ناراحت شدید خیلی از بچه مذهبی ها هم با اینکه رییس جمهور داشت سخن از تخلفی می گفت نه مطلبی اخلاقی و شخصی از همسرتان بازهم ناراحت شدند و گفتند بهتر بود احمدی نژاد سراغ این موضوع نمی رفت چون بالاخره موضوع مربوط به همسر طرف است و مقابل هفتاد میلیون مطرح می شود اما یک سوال..

از منابع مطلع و موثق شنیدم که چند روز بعد تعدادی از طرفداران و منتسبان به ستاد شما را در محل بولینگ عبدو دستگیر کردند که داشتند عکس هایی خاص از همسرتان را تکثیر می کردند و می خواستند ان را با عنوان ستاد رقیب ((احمدی نژاد)) پخش کنند !؟ من که مطمئنم نمی دانستید ! ان موقع چه حالی شدید و چرا نمی دانستید ؟ اینکه می شود احاطه شدن و از سوی دیگران اداره شدن همان چیزی که مردم از ان درد می کشیدند و بیشتر به خاطر ان چهار سال پیش به احمدی نژاد رای دادند! خود شما هم که گفتی با این چیزها مخالفی ...

-از همان اغاز از ادبیات تحمل و ازادی بیان گفتی و چه زیبا گفتی اما یکی از همکارانم که در سفرهای تبلیغاتی با شما بود ماجرایی از ارومیه برایم تعریف کرد که عجیب در فکر فرو رفتم ... همه دانشجویان و بیشتر هم طرفدارانت جمع شده اند تا سوالات گوناگون بپرسند در این میان یکی از بچه های بسیج دانشجویی تقاضا می کند تا اجازه طرح سئوال داشته باشد همه او را هو می کنند می گویی ..اجازه دهید بپرسد چه اشکالی دارد...

او می پرسد شمایی که خود از سادات هستی و رنگ سبز را برای تبلیغاتت برگزیده ای چرا در روزنامه ات به جای واژه شهادت از واژه رحلت حضرت زهرا(س) استفاده کرده ای و البته یک سئوال دیگر هم از دوران نخست وزیریت می پرسد ... عصبانی می شوی جوابش را نمی دهی و شروع به انتقاد از بسیج می کنی و در پایان سخنت هم حتی نمی ایستی به سئوالات فراوان طرفدارانت پاسخ دهی و جلسه را ترک می کنی !

- در یکی از سایت ها هم امد که در گفتگوی ویژه خبری هم با اینکه سئوالات برای همه نامزدها یکی است تاکید می کنی که باید این چهار پنج سئوال را حتما از من بپرسید وگرنه برنامه را ترک می کنم !

-درهمین سایت هم امد که در مناظره با اقای کروبی وقتی از تذکر مجری عصبانی شدی که نام فرد دیگری را نیاورید و با او برخورد تندی کردید در پایان برنامه هم وقتی مجری در نهایت ادب باز هم از شما عذرخواهی کرد که من باید قانون را تذکر می دادم به او خندیدید و گفتید..فقط خواستم یک مقداری شلوغ اش کن یعنی چی مهندس عزیز!؟

-درهمین گفتگوی ویژه خبری از موج سبز گفتی..((وقتی این موج معنوی سبز را می بینم عجیب تحت تاثیر قرار می گیرم و...))

یاد اخرین شب تبلیغات افتادم که داشتم از وزارت کشور به سمت خانه می رفتم از شانس بدم به ترافیک کارناوالهای تبلیغاتی خوردم که بیشترشان هم سبز بودند تا حدود ساعت دو در خیابانهای پرترافیک ماندم و تصاویر متنوعی دیدم شادمانی/ خوشحالی/ رقص دختر و پسر و شعرهایی در تمسخر رقیب و... خیلی چیزهای دیگر عیبی هم ندارد به فرمایش رهبری عزیز اینها همه محیط باز کشورمان در عرصه انتخابات را نشان میدهد اما یک چیز عجیب در ذهنم مانده و بیرون نمی رود و یکسره ان را با معنویت سبزی که شما می گویید مقایسه می کنم.. از سئول به چمران می پیچم چند جوان را می بینم که باتعصبی خاص یا دستبند سبز بدست بسته اند یا لباس سبز پوشیده اند / دختر و پسر/ وروی صندوق عقب ماشینشان سگ شان را که سبز سیدی به ان پوشانده اند قرار داده اند و دور تا دور ماشین می خندند و می رقصند و دست می زنند!

-روز های اخر تبلیغات یک جای دیگر هم در ترافیک ماندم زمانی که از یک برنامه امده بودم و باید به وزارت کشور می رفتم تا برای خبر ۲۱ ارتباط دهم... در یادگار امام در ترافیک سنگین ماندم و مجبور شدم از ماشین سازمان پیاده شوم و درخواست موتور کنم در همین حال هم پیاده به سمت اتوبان چمران می رفتم تا موتور به انجا بیاید بگذریم که یک موتوری قصد جان ما را کرده بود که البته به خیر گذشت در همین حال چند نفر از طرفداران شما را دیدم که من را شناختند /جوانانی صاف و صادق/ اول پرسیدند..طرفداران احمدی نژاد به مصلی اومدند ایا تعدادشان زیاده؟ گفتم تا اونجا که می دانم امده اند می گویند زیاد هم هستند!

بعد گفتند.. البته ما از انها بیشتریم ! گفتم ..شاید همین طور باشد در ادامه پرسیدند.. یکسره به ما می گویند که رای ما را می دزند و تقلب می کنند تو رو به خدا راستش رو بگو واقعا می خوان رای ما رو بدزدند؟گفتم..کی این حرفها رو زده توی انتخابات ایران هیچ موقع نمیشه تقلب کرد دلیل قاطع و روشن اش هم اینه که در خیلی از انتخاباتهایی که داشتیم  نام اون کسی از صندوق بیرون اومده که کاملا خط و خطوط سیاسی اش برعکس دولت مجری انتخابات بوده ... خوشحال شدند و تشکر کردند و رفتند اما نگران شدم نگران اینکه چه جوری قبل از انتخابات دارند روی افکار پاک این جوونها که گوله ای از احساساتند کار می کنند ! اخر اقای مهندس عزیز اگر مطمئن بودی تقلب می شود اصلا چرا در انتخابات شرکت کردی چرا؟

اولین روزی که شورای نگهبان بعد از انتخابات نمایندگان نامزدهای معترض را دعوت کرد انجا بودم جلسه طولانی بود پرسیدم چه خبر گفتند.. وقتی به انها می گوییم مدارک و صندوق هایی که در انها تقلب شده به ما بدهید  چیز زیادی ندارند به ما بگویند فقط می گویند ما به روند انتخابات ایراد داریم ؟

گفتیم بیشتر توضیح دهید/ گفتند..چرا احمدی نژادهشت ماه مانده به انتخابات سهام عدالت داده است یا حقوق بازنشستگان  و تامین اجتماعی را افزایش داده است اینها همه برروند انتخابات تاثیر می گذارد؟ما هم گفتیم اگر واقعا به این چیزها اعتراض داشتید که البته مورد قبول هم نیست خوب در انتخابات شرکت نمی کردید!

بعد شلوغش می کنند و بدون هیچ دلیل منطقی می گویند..ببینید حرف ما یک کلام است ابطال انتخابات و برگزاری انتخابات مجدد بدون حضور احمدی نژاد/ او باید رد صلاحیت شود ؟!

کسانی که پیوسته از قانون و منطق سخن می گفتند ان روز اینگونه گفتند / کسانی که پیوسته از رد صلاحیت انتقاد می کردند اینگونه سخن برزبان جاری ساختند خودتان قضاوت کنید...

اما در اخر باید دوباره ستایش کنم این مردمی را که به مهمترین مسئله  یعنی حضورشان اندیشیدند و حماسه ای بزرگ افریدند و این بار مسئولیت دولت منتخب مردم را بسیار سنگین می کند و باید با کاری چند برابر/عملکردی منطقی و بکارگیری همه دلسوزان مردم این تلخ کامی ها را که عده ای دیگر بوجود اورده اند به تنهایی برای ملت به شیرینی تبدیل کند البته مطمئنا مردم هم وقتی عملکرد صادقانه دولت را ببینند در کنارش خواهند بود شک نکنید مردم خیلی خوب می فهمند... 

نون و ماست و عسل ...

توی این حدود شش هفت ماهی که به جلسات هیات دولت میرم و برای نخستین بار بعد از انقلاب از این جلسات خاص گزارش هایی باصدا تهیه می کنم حرفها و نکات خاص و ویژه ای هم غیر از اون چیزهایی که پخش میشه در اونها دیدم و شنیدم که بعضی هاش قابل گفتن و خیلی هاش هم قابل بیان نیست و مطمئنا باید امانت بماند اما از اون دست چیزهایی که قابل گفتن درباره خورد و خوراک دولتی ها در جلسات یکشنبه است که معمولا از ساعت چهار شروع میشه و تا هشت هشت و نیم شب هم ادامه داره .

اعضای دولت در اخر پاییز و زمستان همیشه شلغم می خوردن یعنی پای ثابت جلسات اونها دراین ایام شلغمه و بین همه دولت هم طرفدار داره یکبار که ما مشغول کار بودیم و اخر جلسه هم بود دکتر احمدی نژاد با اشتهایی خاص مشغول خوردن شلغم بود و درهمین حال رو به ما کرد و گفت..شماها هم شلغم خوردید خیلی خاصیت داره ها حتما بخورید.

ماهم گفتیم ..اره اقای دکتر صرف شده ولی این فلسفه اش چیه ؟

اقای رییس جمهور باز هم پاسخ داد ..خیلی خاصیت داره این فلسفه اشه.

چای معمولا درهمه جلسات یافت میشه اما میوه هر یک دو جلسه درمیون اون هم فقط یک یا دو نوع.

اما این هفته یه چیز عجیب و غریب اومد رو میز دولتی ها که می گفتن توصیه ویژه دکتر کامران باقری لنکرانیه..

مشغول نوشتن بودم که دیدم خدمتکاران ساختمان دولت یک دستشون نان سنگک و یک دست دیگرشون ماست های کوچک بسته بندی شده است با خودم گفتم حتما امروز می خوان نون و ماست بخورن اما یکدفعه دیدم بغل این ماست های بسته بندی شده یک سری بسته های خیلی کوچک تر هم هست که محتوای اونها عسله ازهمین عسل های پاستوریزه ای که توی هواپیما و قطار و اینجور جاها میدن...

از یکی از بچه های دولت پرسیدم این رو گذاشتن تا هر کسی خواست نون و ماست و هرکسی هم خواست نون و عسل بخوره دیگه ؟

درحالی که داشت عسل کوچک رو داخل ماست می ریخت گفت..نه بابا این توصیه دکتر لنکرانیه که عسل و ماست رو با هم قاطی کنیم و با نون بخوریم مثل اینکه یه خاصیت پزشکی داره ؟

با یک حالت ناخرسندی گفتم.. اصلا میشه خوردش؟!

گفت.. امتحان کن بد نیست!

ما هم امتحان کردیم و اتفاقا اولش با شک و تردید خوردیم که ببینیم مزه اش چطوره اما تا به خودمون اومدیم دیدیم همه اش رو با نهایت اشتها تا اخر خوردیم...   

سال جدید...

سال ۸۸ هم امد به چشم بهم زدنی یکسال از عمرمان گذشت و من حقیر نفهمیدم که چگونه گذشت !

ای کاش انچه که باید/ بودم

ای کاش اصلا به گناه الوده نمی شدم

ای کاش قدر لطف و نعمت های خداوند متعال را می دانستم

ای کاش هر لحظه از پاکی نصف و نیمه ای که در حج ۸۶ بدست اورده بودم دور نمیشدم

ای کاش هرلحظه به واقع خادم این مردم عزیز بودم و گرفتار حب نفس نمی شدم

ای کاش به پیمانی که در بچگی و نوجوانی با شهدا بسته بودم به واقع عمل می کردم همان پیمانی که از قلب کوچک اما پاک دوران کودکی ام جوشید...

همان پیمانی که  کوچه های محله هفت چنار و بریانک شاهد ان بودند...

همان پیمانی که با اشک و اه همراه بود ...

همان پیمانی که می دویدم پشت سر پیکر پاکشان و ان را صادقانه و بی ریا و بدون هیچ چشم داشتی برزبان جاری می کردم...

راستی ای کاش خلوص و ایثار واقعی را از انها می اموختم و همان طور که مزه پسته های ان بسیجی رزمنده که پیش از اعزام انها را جلوی مسجد المهدی به من داد در دهانم است خلوص و ایثارشان را در وجودم همیشگی نگاه می داشتم...

ای کاش ...ای کاش ... ای کاش...

خدایا اگر ستارالعیوب نبودی چه می شد ؟

خدایا اگر رحمان و رحیم نبودی چه میشد؟

خدایا خود می دانم که بنده گنهکار و غافلی هستم...

 خدایا خود می دانم که شکرگذار واقعی نعمات شما نبوده ام...

خدایا خود می دانم ... خدایا خود می دانم ... خدایا خود می دانم...

خدایا! تو خود یاری ام کن امسال انگونه باشم که تمام و کمال مورد رضای توست

خدایا امسال را سالی قرارده تا ذره ای در مسیر انچه با شهدا پیمان بسته بودم حرکت کنم...

خدایا عاقبتم را ختمه بخیر گردان ...

خدایا این سال را برای ملت عزیز ایران پربار قرارده و در مسیرهای سخت مثل همیشه یاری شان کن ...

و دست اخر حرف دل همه ما..

روزها نو نشده کهنه تر از دیروز است        گر کند یوسف زهرا نظری نوروز است

ای خدا کاش شود سال نوام عید فرج        که نگاهم نگران منتظر ان روز است 

  

 

اسم پسرت چیه ؟!

اینقدر سرم شلوغه که اصلا نمی رسم چیزی بنویسم پس از سه هفته پشت سرهم که سفر بودم الان هم درگیر تهیه گزارشهای عید و برنامه های روزانه رییس جمهور و دولت هستم و همین چند دقیقه رو گیر اوردم و البته با خودم هم عهد کردم خیلی کوتاه بنویسم ..

هم محمد دلاوری و هم کامران توی مطلب جدیدشون از غم بزرگ حمید امامی عزیز نوشتن واقعا فقط باید دعا کرد تا خداوند متعال بهش صبر بده من که بدلیل سفر اذربایجان غربی نتوانستم به سراغش برم و فقط تلفنی پیگیر حال حمید بودم باید هم من رو ببخشه/البته تا اونجا که تونستم و قابل بودم براش دعا کردم قصد ندارم بیش از این دراین باره بنویسم فقط براش خیلی دعا کنید همین.

در سفر به افریقا اینقدر سفر فشرده بود که چیزی جز کار نفهمیدم خیلی مواقع به ناهار وشام هم نمی رسیدیم و...خلاصه یکی از سخت ترین ماموریتهای من بود اما دراین میون چند تا چیز برام جالب بود که همه اونها هم مرتبط با جزایر کوموره..

-می دونستم که خیلی کشور فقیر و ضعیفیه اما فکر نمی کردم که همه تلفنهاش قطع باشه و فقط دو خط ارتباطی یکی از ریاست جمهوری و یکی هم از یکی از هتل هاش داشته باشه حتی تلفن ماهواره ای ثریا هم اونجا جواب نمی داد برای همین همه خبرهامون رو با حدود سه چهار ساعت تاخیر مخابره کردیم وحتی نتونستیم یک فریم تصویر بفرستیم.

-خیلی جای زیبا و قشنگیه تماما سبز و دور تا دورش هم دریا/شب هم انگار اسمون به زمین چسبیده و می تونی با دست ستاره هارو بگیری ..

-مردمان خوب و خون گرمی داره که اکثرا مذهبشون شافعیه...

-اما نکته جالب تر که به تیتر مطلبم برمی گرده اینه..

یک مترجم اونجا داشتیم که تحصیل کرده ایران  و تقریبا همه جا با ما همراه بود باهاش تقریبا رفیق شده بودیم ازش درباره کارو خانواده ش پرسیدم شروع کرد به توضیح دادن و به اینجا رسید که دوسالی هست پسر دار شده گفتم اسم پسرت چیه ..

گفت..اسمش " رفسنجانیه"

همین طور موندیم گفتم چطور ..گفت اینجا مردم به انقلاب ایران خیلی علاقه دارن اینجا اسم خیلی از پسرانشون رو خمینی گذاشتن.

گفتم ..حالا چند نفر اینجا هم اسم پسرت هستن؟

گفت..اینجا فقط اسم دونفر رفسنجانیه...

گفتم عهد کردم زیاد ننویسم اما باز هم زیاد نوشتم...

سید محمد خاتمی..صریحا می گویم حتما در انتخابات شرکت نمی کنم!

سید محمد خاتمی پس از بازدید از پایگاه اینترنتی تبیان در پاسخ به سوال یکی از کاربران این پایگاه که پرسید ایا در انتخابات اینده ریاست جمهوری در هشت سال اینده شرکت می کند یا خیر؟گفت..صریحا می گویم حتما شرکت نمی کنم.

این خبر هنوز در ارشیو بسیاری از خبرگزاری ها موجود است به تاریخ ۲۸ اردیبهشت ۸۴ یعنی حدود یک ماه قبل از انتخابات ریاست جمهوری نهم /اقای رییس جمهور سابق در ادامه پاسخ به  این سوال می گوید..معتقدم نیروهای جوان و خوبی هستند که می توانند در این عرصه فعال باشند .

اقای خاتمی درپاسخ به سئوال دیگری مبنی براینکه موانع پیش روی تحقق اهداف خودرا در این هشت سال ریاست جمهوریتان بیان کنید می گوید..یکی از این موانع تلقی های غلط از اصلاحات و ایجاد سو تفاهم در جامعه بود که سبب ایجاد مشکلات برای من شد.

خاتمی اردیبهشت ۸۴ می افزاید..دومین مانع دیدگاههای تنگ نظرانه ای بود که نمی توانست تحول را بپذیرد و یا شاید با انگیزه خوب یا بد نخواست به انچه می خواستیم صددرصد برسیم.

سید خوش پوش دقیقا هشت روز پیش از این هم در پاسخ به سوالی در خصوص حضور میرحسین موسوی در انتخابات ۸۴ می گوید..وی مشاور عالی من است و با هم جلساتی داریم اما دراین خصوص ((انتخابات )) جلسه ای نداشته ایم.

حالا حدود چهار سال از ان موقع می گذرد و سید محمد خاتمی از صحبت قاطع خود در ان زمان ظاهرا برگشته است البته نزدیکان دلسوز خاتمی می گویند هنوز هم او به حرف چهار سال پیش خود پایبند است اما همان گروهی که او در ۲۸ اردیبهشت ۸۴ انها را نخستین مانع تحقق اهدافش خوانده بود نمی گذارند خاتمی حتی ارامش فکر کردن داشته باشد!چه رسد به اینکه به او اجازه تصمیم گیری درست بدهند..

 در جلسات مختلف به او طعنه می زنند که تو بدنبال عافیت طلبی هستی و نمی خواهی به تکلیفت عمل کنی امار و ارقام نجومی می دهند که با فلان فاصله برنده انتخابات خواهی بود و...

یکی از نزدیکان دلسوز سید محمد می گفت..حتی خود رییس جمهور سابق هم نسبت به برخی از نظر سنجی هایی که به او می دهند تردید می کند و می گوید.. ایا اینها واقعا واقعی است یا اینکه از همان چیزهایی که برای جنگ تبلیغاتی علیه اصولگراها درست کرده اید ؟نکند...

خاتمی که در۲۰ اردیبهشت ۸۴ اصلا به رای اوری میرحسین اعتقادی نداشت  ان حرف را در سفر بندرعباس زد اما بعد از حدود چهار سال چگونه فکر کرده است که سعی می کند میرحسین را به خود گره بزند.

به عقیده بسیاری از کارشناسان و حتی برخی دلسوزان جریان دوم خرداد خاتمی خود می داند شرایط برایش مساعد نیست و برای همین به سراغ میرحسین رفته است.

او در این چهار سال نیک دریافته است رویکرد مردم با زمان ریاست جمهوری خودش و قبل ازان متفاوت است و ادبیات احمدی نژاد برغم سختی های بسیاری که برخی ها به دلیل ناخرسندی از ان در راه زندگی مردم درست کرده اند برای مردم بسیار شیرین بوده و هست پس باید بدنبال مدلی از احمدی نژاد اما از نوع دوم خردادی ان بود و میرحسین ان است که انها می خواهند اما اینجا مشکلی بوجود امده است که شاید خاتمی فکرش را نمی کرد.

سید محمد اینبار نیز با مانع همان کسانی روبرو شده است که نخستین مانع تحقق اهدافش در هشت سال ریاست جمهوری بودند انها که حلقه ای قدرتمند دور خاتمی درست کرده اند می گویند..میرحسین با ما سازگاری ندارد این حرفها دیگر چیست یا خودت یا هیچ کس!!!

و میرحسین نیز که نمی خواهد خاتمی دوم باشد از همین حالا تکلیفش را روشن کرده است و خطاب به موانع تحقق اهداف خاتمی به صراحت می گوید..خودتان را به من نچسبانید وگرنه به صراحت نسبت به شما اعلام موضع می کنم...

و حدود دو هفته است که خاتمی یک روز می گوید نمی ایم یک روز زیر فشار این افراد دوام نمی اورد و می گوید می ایم شاید ان روزی که می گوید نمی ایم یاد حرف ۲۸ اردیبهشت ۸۴ خود می افتد که در نهایت ارامش ان را بیان کرد نمی دانم..

در نهایت انچه در عرصه انتخابات برای ما رسانه ای ها مهم است حضور گسترده مردم پای صندوقهای رای است و مسلما حضور خاتمی یا میرحسین یا هردوی انها رقابت را داغ تر و حضور را گسترده تر خواهد کرد اما یک سوال هم یکسرده درذهنمان اینجاد می شود ..

چطور است که سید محمد خاتمی می خواهد باردیگر به افرادی که به زعم خودش نخستین مانع تحقق اهداف دوره هشت ساله ریاست جمهوری اش بوده اند دوباره اعتماد کند؟!    

به چیزهایی مهمتر بیاندیشیم...

از او زیاد شنیده بودم اما او را از نزدیک ندیده بودم تا این که حدود ده یا دوازده سال پیش روز جمعه به نماز رفتم بیشتر به نیت تشییع شهدا رفته بودم حدود یکصد کبوتر عاشق را اورده بودند تا بدرقه کنیم، بعد از نماز من هم به کاروان مردم پیوستم و پشت سر یکی از اون کامیون های هجده چرخ به راه افتادم هنوز به قول هیئتی ها گرم نشده بودم ،تازه داشتم می رفتم تو حس که هق هق عجیبی توجه ام رو جلب کرد مسلما توی اون جمعیت عظیم این صدای هق هق گریه باید خیلی عمیق و از ته دل و راحت بگم به صورتی خاص باشه که توجه رو جلب کنه هرچند اون فرد به تو نزدیک باشه !

البته بعد از این که فهمید داره یه جورایی جلب توجه میکنه سریع خودش رو کنترل کرد، سرم رو بالا اوردم دیدم چهره اشنایی داره فقط رنگ محاسن و موهاش با اون چه که در ذهنم داشتم فرق کرده بود ..سفید سفید ... بعد از اون یه هق هق بلند بقیه اش رو درسینه می ریخت تا همون جور راحت در تنهایی خودش صفا کنه و کسی هم  شناسایی اش نکنه؛ می خواستم به سمتش برم و با او سلام و علیکی کنم اما وقتی حالش رو دیدم اصلا دلم نیومد ...

او میرحسین موسوی بود اخرین نخست وزیر جمهوری اسلامی از اون به بعد هروقت اسم میرحسین میاد این صحنه برام تداعی میشه ، وقتی این صحنه رو دیدم خیلی بیشتر برام اون چیزهایی رو که از ارزشی بودن او می گفتند رنگ واقعیت به خود گرفت البته شاید برخی ها به من خرده بگیرند که چرا اینگونه می گویم و با یک بار دیدن او و یک سری شنیده ها چنین قضاوتی می کنم اما ضمن احترام به همه اون کسانی که چنین عقیده ای دارند باید بگم این یک حس و باور قلبی است و برای من تغییر پذیر نیست مگر اینکه خلافش ثابت بشه...

بگذریم این روزها بعد از غزه یکی از موضوعات اصلی روزنامه ها و رسانه های اینترنتی موضوع امدن میرحسین به صحنه انتخابات ریاست جمهوری دهم است و بازهم دراین عرصه هر رسانه بنابرسیاست گذاری های خود و وصل بودن به این جناح و ان جناح موضع گیری می کند دوم خردادی ها دراین میان بسیار فعال ترند و نقشه ها برای خود میکشند هر کدام ازطیف های دوم خرداد می خواهند هر طورکه شده خود را به اخرین نخست وزیر بچسبانند البته جز دو طیف که یکی اصلا وزن انچنانی ندارد و دیگری هم به مسلک کاسبی اش بیش ازهمه اهمیت می دهد و براساس سود مالی که قرار است ببرد تصمیم گیری می کند.

میرحسین که این روزها بازیرکی فراوان اصلا مصاحبه ای نمی کند نمی دانم می داند یا نه که حتما میداند خیلی از روزنامه های دوم خردادی به جایش حرف می زنند و از زبان او سخن می گویند امروز برخی ازاین روزنامه ها نوشته بودند که میرحسین گفته است اگر من هم چیزهایی به عنوان موانع و اختلاف نظر قبلا می گفتم برای زمانی بود که قانون اساسی اصلاح نشده بود الان براساس قانون اساسی وظایف مشخص است و اختلاف نظری وجود نداردیا اینکه اخرین نخست وزیر در صحبتهایی که داشته نظرات اقتصادی اش را مختص زمان جنگ دانسته و از رویه اقتصادی ۱۶ سال دوران سازندگی و اصلاحات دفاع کرده است و...

مثل اینکه همین روزنامه ها فراموش کرده اند که از میرحسین همین چهارسال قبل تیتر زدند که اختیارات رییس جمهور برای انجام وظایفش کافی نیست و به عنوان مثال باید یک شبکه تلویزیونی اختصاصی داشته باشد و...

دوستان عجله نکنید اجازه دهید اقای موسوی خود به موقع سخن می گوید، از هول چسباندن خود به جای این سیاستمدار سکوت سخن مگویید ، همین قدرهم نمی خواستم سخن بگویم اصلا کاری ندارم که میرحسین مصاحبه می کند و جواب اینها را میدهد یا نه ؟

- کاری ندارم که اخرین نخست وزیر به جمعی از دوم خردادی های تندرو تلویحا گفته سعی نکنید خودتان را به من بچسبانید چرا که اگرهم بخواهم بیایم مستقل می ایم..

-کاری ندارم که میرحسین تا چندی پیش پیکان سواربوده و الان پراید سوار می شود و مثل برخی ها در خانه های میلیاردی نمی نشیند و همان سکنی قدیمی خود را حفظ کرده است با همان سادگی ..

-کاری ندارم که چرا برخی از اصولگرایان یا بهتر بگویم راست سنتی شروع به بیان سجایای اخلاقی مهندس هنرمند کرده اند؟

-کاری ندارم که میرحسین از سال ۸۴ قرارملاقاتهایی خاص و تا حدودی منظم  با نفر اول ساختمان سفید پاستور داشته است !

-کاری ندارم به اینکه اخرین نخست وزیر به در دل مردم بودن اعتقاد دارد یا مثل برخی ها به دوری جستن ازمردم..

-کاری ندارم به اینکه موسوی مثل برخی ها همه کارها را به مشاوران و اطرافیانش می سپرد یا مثل برخی های دیگر زیاد اهل مشاوره گرفتن نیست و می خواهد همه باررا به تنهایی به دوش کشد..

به نظرم این از همه چیز بیشتر اهمیت دارد که  حضور میرحسین موسوی درعرصه انتخابات شور انتخاباتی را چندین برابر میکند و می تواند رکوردی کم نظیر یا شاید هم بی نظیر در زمینه حضور مردم در عرصه انتخابات ریاست جمهوری را به جای گذارد رکوردی که دراغازحیات دهه چهارم انقلاب اسلامی معنایی خاص برای دنیا خواهد داشت و انقلاب و نظام اسلامی را با سرعت بیشتری به پیش می برد.

 این رقابت در عین حال منحصربفرد هم می شود چرا که به گواه تاریخ  هیچگاه بعد از انقلاب اسلامی رییس جمهور مستقردر انتخابات چهارساله دوم رقیب خیلی جدی نداشته است.

 انچه تقریبا مسلم است اینکه در میان نامزدهای احتمالی ریاست جمهوری دهم رقابت اصلی میان احمدی نژاد و میرحسین خواهد بود رقابتی که بی نظیر خواهد شد و همه دنیارا تحت تاثیر قرار خواهد داد، رقابتی که پایانش هرچه باشد برنده اش مردم اند...

  

غزه: میدان امتحان مردم مصر

این روزها سرم خیلی شلوغه نمی فهمم که چگونه روزم شب میشود به خاطر همین است که نمی رسم بنویسم اما دیدم اگر بعد از ۹ روز خون و اتش در غزه چیزی ننویسم کارصوابی نیست ...

ازغزه دراین ۹ روز بیش از روزها و سالهای پیش شنیده ایم انقدر که دیگر دورافتاده ترین نقاط دنیا هم غزه را می شناسند /دل مومنان واقعی از هر مسلکی خون است از فجایع غزه اما سازمانهای بین المللی و کشورهای مدعی حقوق بشر و سران بسیاری از ممالک اسلامی انگار خفه شده اند هیچ نمی گویند هیچ ...

ان حضرت اقایی که نام خادم حرمین شریفین را یدک می کشد فقط در کاخ تمام طلای خود که حتی دستشویی های ان از طلاست نشسته و با کنیزانش مشغول است ادمی که حتی سواد حرف زدن ندارد و فقط دلش به دلارهای نفتی خوش است ...

ان یکی در مصر حتی نمی گذارد کمکهای ارسالی از سراسر دنیا به راحتی به مردم غزه برسد چه رسد به اینکه بخواهد خیر سرش بی غیرت/ گذرگاه غزه را بازکند ...

بچه های هلال احمر که نخستین محموله را با هواپیما به قاهره برده بودند می گفتند ماموران مصری حتی اجازه ندادند  از هواپیما پیاده شویم خودشان وارد هواپیما شدند و پس از کنترل بسته ها با سگ های تربیت شده انها را پیاده کردند و معلوم هم نیست که این محموله را اصلا می رسانند یا نه.

یاد صحبتهای محمد نون خبرنگار سابق العربیه در تهران افتادم که سال پیش در سفر رییس جمهور به امارات و عمان با او همسفر بودیم .

می گفت ..مردم مصر برخلاف حاکمان مفسد و خود فروخته شان انچنان غیرتمندند که شاید به ذهن هیچ کس نگنجد اما انچنان دستگاه اطلاعاتی مصر برهمه چیز احاطه دارد و ترسناک عمل می کند که این مردم جرات تکان خوردن هم ندارند.

محمد نون می گفت..مردم مصر به صورتی عجیب عاشق اهل بیت علیهم السلام اند اما از ترس حکومت مصر تقیه می کنند((نقل به مضمون))

محمد نون که خود شیعه و اهل لبنان است با گفتن این جملات از مردم مصر اشک در چشمانش حلقه زد و با بغض گفت..حیف صد حیف که چه کسانی بر انها حاکمند...

به نظرم این میدان غزه از جهتی میدان ازمایش مردم مصر است مردم مصر خود را بازیابید و نگذارید دیر شود ...

و این شب ها هم در عزای حسین نکند که فراموش کنیم مظلومان غزه را نکند فراموش کنیم کودکان غزه را ...

این توسل به امام حسین و دعایمان را دست کم نگیریم ...

ای کاش حاجی می ماندم و قدر می دانستم ای کاش ...

پارسال همين موقع ها بود که تازه از سفر عربستان براي حضور در اجلاس سران اوپک برگشته بودم و به واقع موقع بلند شدن هواپيما از فرودگاه رياض عجيب دلم گرفته بود، گفتم تا اينجا اومديم و برغم دعوت ملک عبدالله براي زيارت عمره داريم بدون هيچ حاصل معنوي از سرزمين حجاز برمي گرديم، توي اين سفر من و حميد خوئيني ها از خبرگزاري مهر باهم بوديم حميد هم خيلي حالش گرفته شده بود اما بهر حال بايد برمي گشتيم و قسمت نبود بريم زيارت ،حدود يک هفته ده روزي از بازگشتمون مي گذشت که يک روز يکي از مديرانمون از من سئوال کرد ..((اقاي احمدي نژاد مي خواد بره حج تمتع ؟)) گفتم ..((نه ،فکر نمي کنم چيزي هم نشنيدم.))

گفت..((مثل اينکه ملک عبدالله دعوتش کرده ،پيگيري کن ببين صحت داره يا نه ؟))

از بروبچه هاي رياست جمهوري پرسيدم اما تکذيب کردند گفتند تا اونجا که ميدونيم چنين چيزي نيست!

دقيقا روز بعدش مصاحبه مطبوعاتي رييس جمهور بود با خبرنگاران داخلي و خارجي ،حميد خوئيني ها رفت پشت تريبون من داشتم توي سازمان مصاحبه رو پياده مي کردم ازسفر حج تمتع پرسيد..((ايا اين خبردرسته که پادشاه عربستان شما رو به حج تمتع امسال دعوت کرده و ايا شما شرکت مي کنيد؟))

با پيش زمينه خبري که داشتم گفتم حتما الان تکذيب مي کنه اما درعين ناباوري تلويحا تاييد کرد و به حميد هم گفت اگر پسر خوبي باشي شمارو هم مي بريم همون جا گفتم من که تازه سفر رفتم و مطمئنا توي اين سفر نيستم اما هرکي قسمتش بشه خوشا به سعادتش.

چند دقيقه از مصاحبه نگذشته بود که کامران اومدم سراغم و گفت..:خوش به سعادت کسي که قسمتش باشه

  از اون ساعت به بعد اين اشتياق کامران رو که ديدم و چون خودم هم يکبار زيارت عمره نصيبم شده بود خيلي ارزو کردم که اين سفر قسمت کامران بشه .

زمزمه هايي شنيدم که نوبت سفر بعد از مدت ها به اسم  کامران خورده اما غبطه هم خوردم، حدود چهار ساعت بعد همراهم زنگ خورد جعفر بهداد معاون سابق ارتباطات دفتر رييس جمهور بود که اتفاقا سر يک موضوعي باهاش چند روز قبلش بحثم شده بود با يک لحن خاصي گفت..((همش که نميشه پشت تلفن باهم حرفهاي تلخ بزنيم مي خوام يک خبر خوش بهت بدم))

گفتم ..(( چه خبر شده خيره ؟))

گفت..(( براي سفر حج همراه رييس جمهور انتخاب شدي کلا پنج خبرنگاريد يکي از اونها هم شما هستي ، بغض زير گلوم رو گرفت موندم چي بگم گفتم ..(( اين سفر از لحاظ کاري نوبت من نيست تازه سفر بودم و بعدش هم اينکه بايد با مسئولانم در ميان بگذاري اونها بايد تصميم بگيرند))

گفت.. (( اين کاملا زيارتي و به دعوت رييس جمهوره و کاري به حساب نمياد در ضمن همين الان هم با مسئولان واحدمرکزي خبر صحبت مي کنم))

نمي دونستم چي بگم اما اصلا باورم نمي شد پيش خودم هم مي گفتم احتمال زياد مسئولان ما قبول نمي کنند اما فرداي اون روز بهمون اعلام کردند که من ، کامران نجف زاده و حاج کاظم روحاني نژاد مدارکمون رو تحويل رياست جمهوري بديم حميد خوئيني ها هم قرعه به نامش افتاده بود همون همسفرم در اجلاس اوپک که او هم عجيب اون موقع دلش گرفته بود که چرا به زيارت خانه خدا نرفته غافل از اين که قراره خدا يک دعوت حسابي ازش بکنه...

در اين ميون ماجراي رسول صاحبي فر تصويربردار عزيزمون کاملا فرق مي کرد تا روز اخر از صداوسيما هيچ فردي دعوت نشده بود تا اين سفر رو تصويربگيره خيلي هم مسئولان ما تلاش کردند تا اين کار انجام بشه اما نشد روز اخر رييس و استاد بزرگوارم گفت يک پيگيري ديگه بکن ببين کار به کجا مي رسه باز هم تلفني تلاش کردم اما نتيجه اي نداشت براي همين رفتم يک دوربين کوچک از هماهنگي فيلم و خبر گرفتم تا خودم تصوير بگيرم داشتم اماده مي شدم براي رفتن کامران ازم پرسيد حسين اي کاش رسول صاحبي فر باهامون مي امد چون سالهاي اخر خدمتشه و تا حالا هم سفر حج قسمتش نشده خيلي هم اين روزها دلش هواي اونجا رو داره ...

گفتم کامران جان هرچي تلاش کرديم نشد، حدود ساعت هفت شب بود رفتم با يکي از مديران معاونت سياسي خداحافظي کنم که تلفنم زنگ خورد مجتبي سروش پور رياست جمهوري بود فقط شنيدم که گفت..زود باش بگو تصوير بردارتون با پاسپورتش بره سفارت عربستان .گفتم باشه اما چطوري ممکنه فردا ساعت هفت صبح پروازه !گفت ..فقط زود باش ...

زنگ زدم پيغام رو رسوندم بدون اينکه بپرسم اسم چه کسي رد شده ،نيم ساعت بعد رفتم دفتر رييس ديدم حاجي از اين موضوع خوشحاله فقط کمي نگرانه ،گفتم ..اعلام کرديد حاج اقا ،گفت..اره ولي صاحبي فر رو پيدا نکردن منتظرم، تو همين لحظه بود که تلفنش زنگ خورد و گفتن رسول رو پيدا کردن همون لحظه حرف کامران اومدم توي ذهنم واقعا خدا اين سفر رو خودش بايد بطلبه ...

اومدم هماهنگي ديدم رسول داره با اشک شوق وسايلش رو جمع مي کنه بهش گفتم فقط زود باش و با من هم مرتب تماس بگير.

شب باروني بود رسول سريع رفت سفارت شايد اون شب نزديک به ده بار با من تماس گرفت چون اول کنسول عربستان مهر ويزاي او رو درپاسپورتش زده بود اما بدليل اينکه اسمش از ليست وزارت خارجه جا افتاده بود ويزا رو باطل مي کنه و ديگه هم راضي نميشه اين کار رو انجام بده بهر کجا که ميتونستم حتي تا دفتر وزير زنگ زدم اما نشد بهم گفتن به رسول بگم صبح فردا يعني موقع سفر پاسپورت بدست بياد پاويون جمهوري فرودگاه مهراباد گفتم ..مگه ميشه اونجا کارش درست بشه گفتن حالا بگو بياد ... بهش گفتم .. رسول جان فردا صبح بيا فرودگاه ببينيم قسمتت چي ميشه

رسول صبح اومد فرودگاه و بدون ويزا کارت پرواز گرفت و سوار شد و در مدينه کار ويزاش جور شد اين فقط معني اش اينه که خدا رسول رو طلبيده بود و لاغير..  

حاج رسول

 بگذريم، خيلي حرفها و بي محبتي ها پيش از سفر از برخي ها شنيدم و دلم گرفتم اما رييس و استاد بزرگوارم با همه ناراحتي که از روش کار رياست جمهوري براي دعوت از خبرنگاران داشت و معتقد بود بايد رياست جمهوري اين کار را به خود مسئولان خبرگزاري هاي مدعو واگذار کنه تا براساس نوبت سفرخبرنگاران خود عمل کنند، يک جمله ماندگار گفت..((قصه حج فرق مي کنه مطمئنا طلبيده شديد قسمتتون بوده فقط مارو فراموش نکنيد و ... ديگه مي شد چشم هاي خيس او رو ديد...))

خلاصه عازم سفري شديم که اصلا امادگي اون رو نداشتيم از اول صبح از خونه بيرون زديم به سمت فرودگاه انگار اسمون هم بدجوري دلش مثل ما مي زد هم شوق داشت و هم غم يکسره مي گريست شايد هم خدا داشت باران رحمتش رو براي ما يا بهتر بگم من گنهکار بر زمين جاري مي کرد حتي فرصت نداشتم با دوستان و اشنايان خداحافظي کنم با همشون تلفني خداحافظي کردم يا اينکه پيامکي فرستادم توي پاويون جمهوري نشسته بودم که اميرحسين راسخ يکي از گوينده هاي خوبمون بهم زنگ زد فقط يادم او گفت و من گريه کردم روضه نمي خوند فقط حرف مي زد اما هر جمله اش روضه اي بود براي خودش، يک مقدار روشنم کرد به کجا مي روم لحظه به لحظه فشاري خاص بر شانه هايم حس مي کردم سنگيني سفر برام اسان نبود هم خوشحال بودم که چنين توفيقي نصيبم شده و هم پر از دلهره و اضطراب که ايا مي توانم از پس اين سفر معنوي بزرگ برايم يا نه ؟ اين دلهره از زمان احرام بستن به اوج خود رسيد انگار قلبم مي خواست به دهانم بيايد اما خدا همانطور که دستم را با بزرگواري گرفت و به جايي برد که شايد فکرش را نمي کردم کمکم هم کرد تا اعمال را به جاي بياورم اما اي کاش مي توانستم و از توشه اين سفر ان طور که بايد محاظت مي کردم که متاسفانه ان طور که بايد از پس اين کار برنيامدم .

چند کلام ديگر هم بگويم.. همه حج به کنار و صحراي عرفاتش به کنار جايي که جاي غريبي است انگار در صحراي محشري ،همه جا سپيد است همه از هرکجا به يک رنگ درامده اند دلهاي جاي ديگر است و اشک ها جاري و چشم ها منتظر اما حجابي که خودمان درست کرده ايم نمي گذارد ان کسي را که بايد، ببينيم.

در مشعر جايي که سنگ جمع مي کني بيشتر حس مي کني که هر که باشي باز هم هيچ نيستي چه احمدي نژاد رييس جمهور باشي چه متکي وزير خارجه چه حسين رنجبران خبرنگار و چه ابدارچي نهاد رياست جمهوري بايد در تاريکي شب زانو بزني و سنگ ريزه جمع کني تا فردا از طلوع افتاب جمرات را رمي کني و شيطانهاي نمادين را سنگ بزني اي کاش اين حال و هوا هميشه در وجودمان باشدو هرلحظه در مقابل شيطان مسلح باشيم اي کاش ... اي کاش...

من و کامران

 

خاطراتی از نیویورک (2).. ادوارد و علی

این اقا ادوارد یکی از ماموران پلیس مجمع عمومی سازمان ملل متحده/ روزی که رییس جمهور در سازمان ملل سخنرانی داشت حدود ساعت چهار بعدازظهر بود و نماز هم نخونده بودم و می دونستم که اگرنماز رو بگذارم برای بعد از سخنرانی مطمئنا نمازم قضا می شه برای همین ازش اجاز گرفتم و نمازم رو یک گوشه از طبقه دوم سازمان ملل خوندم بعد از نماز ازش تشکر کردم و به یادگار ازش این عکس رو گرفتم .

عکس من و ادوارد

البته این اقا ادوارد تقریبا نیم ساعت بعد از این حالم رو عجیب گرفت .ماجرا از این قرار بود که اول اجازه داد با دوربین هایی که داشتیم عکس بگیریم  من هم که دوربین فیلم برداری داشتم از فرصت استفاده کردم و مقداری تصویر گرفتم غافل از اینکه او گفته بود این کار ممنوعه خلاصه دید دارم تصویر می گیرم دوربینم رو گرفت و تحویلم داد به ماموران جلوی درب ورودی اما بازهم لطف کرد و نگفت تصویر گرفتم اونها هم فقط دوربینم رو نگه داشتن و پایان سخنرانی رییس جمهور اون رو بهم تحویل دادن و درنهایت به این صورت تصویری که گرفته بودم حفظ شد.

من و علي

این هم علی اقای غرقی خواهر زاده عزیزمه که بعد از حدود سه سال دوری از نزدیک دیدمش ماشاالله علی اقا خیلی تغییر کرده و بزرگ شده بود به صورتی که اول توی فرودگاه او رو دیدم نشناختمش .

علی اقا به شدت هم به کار خبرنگاری و کارهای فنی صداو سیما علاقه داره و وارده/ توی این سفر کلی به بچه های خبری هم از لحاظ ترجمه کمک کرد هم در زمینه فنی صداو تصویر و اینترنت. بچه ها هم همگی بهش وابسته شده بودن و هنوز توی برنامه ها یادش می کنن البته علی هم همیشه جویای احوال اونهاست.

خدارو چه دیدی شاید چند سال دیگه علی کم کم جای پای پدر زحمتکش و بزرگوارش بگذاره..

 

ما سه نفر