اینقدر سرم شلوغه که اصلا نمی رسم چیزی بنویسم پس از سه هفته پشت سرهم که سفر بودم الان هم درگیر تهیه گزارشهای عید و برنامه های روزانه رییس جمهور و دولت هستم و همین چند دقیقه رو گیر اوردم و البته با خودم هم عهد کردم خیلی کوتاه بنویسم ..

هم محمد دلاوری و هم کامران توی مطلب جدیدشون از غم بزرگ حمید امامی عزیز نوشتن واقعا فقط باید دعا کرد تا خداوند متعال بهش صبر بده من که بدلیل سفر اذربایجان غربی نتوانستم به سراغش برم و فقط تلفنی پیگیر حال حمید بودم باید هم من رو ببخشه/البته تا اونجا که تونستم و قابل بودم براش دعا کردم قصد ندارم بیش از این دراین باره بنویسم فقط براش خیلی دعا کنید همین.

در سفر به افریقا اینقدر سفر فشرده بود که چیزی جز کار نفهمیدم خیلی مواقع به ناهار وشام هم نمی رسیدیم و...خلاصه یکی از سخت ترین ماموریتهای من بود اما دراین میون چند تا چیز برام جالب بود که همه اونها هم مرتبط با جزایر کوموره..

-می دونستم که خیلی کشور فقیر و ضعیفیه اما فکر نمی کردم که همه تلفنهاش قطع باشه و فقط دو خط ارتباطی یکی از ریاست جمهوری و یکی هم از یکی از هتل هاش داشته باشه حتی تلفن ماهواره ای ثریا هم اونجا جواب نمی داد برای همین همه خبرهامون رو با حدود سه چهار ساعت تاخیر مخابره کردیم وحتی نتونستیم یک فریم تصویر بفرستیم.

-خیلی جای زیبا و قشنگیه تماما سبز و دور تا دورش هم دریا/شب هم انگار اسمون به زمین چسبیده و می تونی با دست ستاره هارو بگیری ..

-مردمان خوب و خون گرمی داره که اکثرا مذهبشون شافعیه...

-اما نکته جالب تر که به تیتر مطلبم برمی گرده اینه..

یک مترجم اونجا داشتیم که تحصیل کرده ایران  و تقریبا همه جا با ما همراه بود باهاش تقریبا رفیق شده بودیم ازش درباره کارو خانواده ش پرسیدم شروع کرد به توضیح دادن و به اینجا رسید که دوسالی هست پسر دار شده گفتم اسم پسرت چیه ..

گفت..اسمش " رفسنجانیه"

همین طور موندیم گفتم چطور ..گفت اینجا مردم به انقلاب ایران خیلی علاقه دارن اینجا اسم خیلی از پسرانشون رو خمینی گذاشتن.

گفتم ..حالا چند نفر اینجا هم اسم پسرت هستن؟

گفت..اینجا فقط اسم دونفر رفسنجانیه...

گفتم عهد کردم زیاد ننویسم اما باز هم زیاد نوشتم...