بهار خانومم یک ساله شد...
اصلا نفهمیدیم این یکسال چطوری گذشت انگار همین دیروز بود که ساعت هشت و پنجاه و سه دقیقه به جمع دونفرمون اضافه شد و یک عالمه شادی برامون به ارمغان اورد بهارم پنج شنبه ۱۷ تیر یکسالش تموم شد و وارد دومین سال زندگی خودش شد هر روزهم که بزرگ تر میشه نگرانی های من و مادرش هم بیشتر میشه که چگونه می خواهیم اون رو تربیت کنیم تا به واقع زهرایی بار بیاد...
راستی تا یادم نرفته این رو هم بگم در این یکسال بیشتر از همه ما مادربزرگ بهار((مادرخانم عزیزم )) براش زحمت کشیده زحماتی که به واقع جبران کردنی نیست ...
در اخر این مطلب هم قول میدم اگر درس و کاربهم اجازه بده ازاین به بعد بیشتر بنویسم و دراغاز هم ازعلت تغییر محل خدمتم بگم که برای خیلی ها سواله و در این مدت توی این محیط مجازی زیاد ازاین موضوع پرسیدن..
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۸۹/۰۴/۱۹ ساعت 20:35 توسط محمدحسين رنجبران
|
همیشه در فکر این بودم که برخی اتفاقات حرفه ای ونظرات خود را که نمی توان هر جا و به هر صورت بیان کرد به شرطی که در خدمت منافع ملی باشد بیان کنم واین فرصت با راه اندازی وبلاگ شخصی ام فراهم شده است .